شاه کلید عشق ، تسلیم است.
Just key of love is deference.
—————————————
داشتن کافی نیست، باید اقدام کرد
خواستن کافی نیست، باید کاری کرد
Having sth isn’t enough, you should proceed
Wanting isn’t enough, you should do sth.
—————————————
برای گفتن دوستت دارم تنها لحظه ای کافی است، اما برای اینکه نشان بدهید چقدر… یک
عمر زمان لازم است
For saying I love 1moment is enough but to showing it one age is not enough.
—————————————
احساس سوختن به تماشا نمی شود….آتش بگیر تا بدانی چه می کشم
You can’t feel affair with watching, when you ignite will know what it is.
—————————————
سهم من از تو چه بوده غیر آزار …. تویی که دنیا برات شده یک بازار
من ترا به چشم یاری دیده بودم…. تو مرا به چشم یک خریدار
What is my share from having you except annoyance… you that world is a bazaar
for you.
I didn’t look at you with the eyes of playing…and you didn’t look at me with
eyes of buyer.
نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا
نیست بیگفتار تو در دل توانایی مرا
در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی
کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا
عشق تو هر شب برانگیزد ز جانم رستخیز
چون تو بگریزی و بگذاری به تنهایی مرا
چشمهٔ خورشید را از ذره نشناسم همی
نیست گویی ذرهای دردیده بینایی مرا
از تو هر جایی ننالم تو هر جایی شدی
نیست جای ناله از معشوق هر جایی مرا
گاه پیری آمد از عشق تو بر رویم پدید
آنچه پنهان بود در دل گاه برنایی مرا
کرد معزولم زمانه گاه دانایی و عقل
با بلای تو چه سود از عقل و دانایی مرا
سنایی
چنان عشقش پریشان کرد ما را
که دیگر جمع نتوان کرد ما را
سپاه صبر ما بشکست چون او
به غمزه تیر باران کرد ما را
حدیث عاشقی با او بگفتیم
بخندید او و گریان کرد ما را
چو بر بط برکناری خفته بودیم
بزد چنگی و نالان کرد ما را
لب چون غنچه را بلبل نوا کرد
چو گل بشکفت و خندان کرد ما را
به شمشیری که از تن سر نبرد
بکشت و زنده چون جان کرد ما را
غمش چون قطب ساکن گشت در دل
ولی چون چرخ گردان کرد ما را
کنون انفاس ما آب حیات است
که از غمهای خود نان کرد ما را
بسان ذرهٔ بیتاب بودیم
کنون خورشید تابان کرد ما را
«مرا هرگز نبینی تا نمیری»
بگفت و کار آسان کرد ما را
چو بر درد فراقش صبر کردیم
به وصل خویش درمان کرد ما را
بسان سیف فرغانی بر این در
گدا بودیم سلطان کرد ما را
نسیم حضرت لطفش صباوار
به یکدم چون گلستان کرد ما را
چو نفس خویش را گردن شکستیم
سر خود در گریبان کرد ما را
کنون او ما و ما اوییم در عشق
دگر زین بیش چتوان کرد ما را
سیف فرغانی
ازدواج به خودی خود فرایند دلهره آوری است اما وقتی قرار باشد با کسی که یک تجربه شکست داشته و نامزدی یا ازدواج ناموفقی را پشت سر گذاشته ازدواج کنید خود به خود مشکلات و مسائل خاصی پیش روی شما قرار می گیرد که تا قبل از این فکرش را نکرده بودید.
ادامه مطلب ...راههای خوشحال کردن کودکان: آنها را در آغوش بگیرید. به آنچه می گویند گوش فرادهید.به آنان اطمینان خاطر بدیهم. اجازه بدهیم که گریه کنند. به انها بفهمانیم که نارحت
بودن یک مساله طبیعی است.
The ways of making children happy: hug them, listen to them, and make them calm
that they don’t cry, learn to them that grief is a normal happen.
—————————————
انسان خوش خوی و متمدن واقعا زیباست. دکتر ماکارنکو
Well behavior and debonair human is really beautiful.
—————————————
بخشش خوب است….بهتر از آن فراموش کردن آن است
Forgiving is good…but forgetting is better.
—————————————
من کفش نداشتم و مدام شکایت می کردم. تا اینکه روزی مردی را دیدم که پا نداشت
I didn’t have shoes and always I was complaining, but one day I saw a man who
didn’t has foot.
—————————————
از اشتباهات دیگران درس بیاموزیم، چون زندگی آنقدر طولانی نیست تا همه آنها را
خودمان تجربه کنیم
Let’s learn sth from others mistakes, because life is not too long for us to
experience all thing.
—————————————
نشانه های هشداردهنده افسردگی: نگاه بدبینانه…. تمرکز بر روی مشکلات….. از دست
دادن شوق و علاقه در زندگی….. پایین آمدن میزان انرژی….. آیه یأس خواندن….اشکال در خواب شبانه
The warnfull signs of dumps: being pessimist, focusing on problems, loosing the
happiness, being despair, having problems in night asleep.
—————————————
حکیمی گفته است برای احساس خوشبختی به هیج واقعه بیرونی نیاز نیست خوشبختی کیفییتی
ازذهن است که اندیشه اززمان لذت میبرد هرگز کسی به موفقیت نرسیده است مگر اینکه
درگوشه ای ازوخود خودبه جیزی برترازشرایط زمانه ایمان داشته است
There is no need to happenings to feel the luck, luck comes from our minds
because the mind enjoy from time, nobody was successful unless in his mind he
believes sth with time conditions.
—————————————
شش راه برای قدم برداشتن به سوی آینده ای بهتر: یاد بگیرید تا تغییرات و نقاط
ضعفتان را بپذیرید. اگر احتیاج به کمک دارید درخواست کمک کنید. مستقیما با مشکلات
خود درآمیزید. اشتباهات خود را بپذیرید. مسئولیت کامل خود را به عهده بگیرید.واقعیت را بگوئید مخصوصا به خودتان.
6ways for better future: learn to accept changes and your inabilities, if you
need help call help, fight with your problems straightly, accept your mistakes,
take responsibility of yourself completely, and tell the fact especially to
yourself.
الا ای باد عنبر بوی مشکین
ندیم و مونس عشاق مسکین
شفا و راحت هر دردمندی
دوا و چارهٔ هر مستمندی
علاج سینهٔ دل خستگانی
مداوای به غم پیوستگانی
تو آری نامه از یاران به یاران
تو سازی مرهم امیدواران
انیس خاطر بیچارگانی
مفرح نامهٔ آوارگانی
حدیث درد دلها با تو گویند
کلید شادمانی از تو جویند
ز روی مردمی وز راه یاری
دمی بازم رهان زین نوحهکاری
سحرگاهی گذاری کن به جائی
به کوی مهربانی آشنائی
بدان منزل که شیرین جانم آنجاست
دوای درد بیدرمانم آنجاست
بدان رشگ بهشت جاودانی
که مسکن دارد آن جان جوانی
قدم بر آستان دلستان نه
ز خاکش دیدهٔ جان را جلا ده
به آزرم از جمالش پرده بردار
بنه در پیش او بر خاک رخسار
سلام و بندگیهای فراوان
از این مسکین بدان خورشید خوبان
سلامی کز نسیمش جان فزاید
سلامی کز دمش دل برگشاید
سلامی طیرهٔ مشگ تتاری
سلامی رشگ گلبرگ بهاری
سلامی جانفزا چون وصل جانان
سلامی خوش چو خوی مهربانان
سلامی کز وجودش عشق زاید
ز سر تا پای او بوی دل آید
رسان ای خوش نسیم نوبهاری
حدیثم عرضه دار از روی یاری
بگو میگوید آن سرگشتهٔ تو
اسیر عشق و هجران گشتهٔ تو
ز سودای غمت دیوانه گشتم
به عشقت در جهان افسانه گشتم
دلارام ودل و جانم تو بودی
مراد از کفر و ایمانم تو بودی
وصالت همدم و همراز من بود
خیالت روز و شب دمساز من بود
به وصلت سال و مه در کامرانی
همیکردم به عشرت زندگانی
چنان در وصل تو خو کرده بودم
چنان مهرت به جان پرورده بودم
که گر یک لحظه بیرویت گذشتی
جهان برچشم من تاریک گشتی
به صد زاری برفتی هوشم از هوش
تنم در تاب رفتی سینه در جوش
کنون شد مدتی تا دورم از تو
بدل خسته به تن رنجورم از تو
برفتی و مرا تنها بماندی
چو مجنون بر سر راهم نشاندی
دلم در آتش سوزان فکندی
مرا در غصهٔ هجران فکندی
نهادی داغ هجران بر دل ریش
گرفتی چون دل ریشم سر خویش
تو آنجا خرم و شادان نشسته
من اینجا در غم از جان دست شسته
تو آنجا در نشاط و شادمانی
به عزت میگذاری زندگانی
من اینجا دیده بر راهت نهاده
به پیغام تو گوش جان گشاده
کجائی ای مداوای دل من
بیا بگشای از دل مشگل من
کجات آن هر زمان از دلنوازی
کجات آن در وفا گردن فرازی
کنون عمریست ای سرو قبا پوش
که رفتی و مرا کردی فراموش
نمیگوئی مرا بیچارهای هست
ز ملک عافیت آوارهای هست
اسیری دردمندی مهربانی
غریبی بیدلی بیخانمانی
ز خویش و آشنا بیگانه گشته
ز سودای غمم دیوانه گشته
نمیگوئی که روزی آرمش یاد
کنم جانش ز بند محنت آزاد
بدو از لطف پیغامی فرستم
به درمانده دلش کامی فرستم
دل درماندگانرا بردی از هوش
به آخر دستشان کردی فراموش
ز راه و رسم دلداری نباشد
فرامشکاری از یاری نباشد
بمردم نازنینا در فراقت
به جان آمد دلم در اشتیاقت
بمردم یاد کن وز غم بیندیش
مرا مپسند در هجران از این بیش
نگارینا به حق دوستداری
دلاراما به حق جانسپاری
به حق صحبت دیرینهٔ ما
به حق یوسف و حزن زلیخا
به آب دیدهٔ من در فراقت
به آه و نالهٔ من ز اشتیاقت
که پیمان مشکن و عهدم نگه دار
مخور بر جان من زنهار زنهار
چنان کن ای برخ خورشید خاور
که تا در زندگی یکبار دیگر
سعادت باز بر من رو نماید
در اقبال بر من برگشاید
به چشم خویشتن رویت ببینم
به کام خویشتن پیشت نشینم
بیابم از فراقت رستگاری
نباید بردت از من شرمساری
صبا از روی لطف و راه یاری
چو پیغامم سراسر عرضه داری
بخواه از لعل نوشینش جوابی
بجوی شادیم باز آر آبی
زمانی باز گرد و زود بشتاب
مرا یکبار دیگر زنده دریاب
به پیغامش روانم تازه گردان
ز بویش مغز جانم تازه گردان
تو تا باز آئیم ای باد شبگیر
دمت دلبند و جانبخش و جهانگیر
من مسکین سر گردان بییار
به عادت شیون آغازم دگر بار
ز روی بیدلی و بیقراری
همی مویم همی گویم به زاری
عبید زاکانی
آخر ای یار فراموش مکن یارانرا
دل سرگشته بدست آر جگر خوارانرا
عام را گر ندهی بار بخلوتگه خاص
ز آستان از چه کنی دور پرستارانرا
وصل یوسف ندهد دست به صد جان عزیز
این چه سودای محالست خریدارانرا
گر نه یاری کند انفاس روانبخش نسیم
خبر از مقدم یاران که دهد یارانرا
آنکه چون بنده بهر موی اسیری دارد
کی رهائی دهد از بند گرفتارانرا
دست در دامن تسلیم و رضا باید زد
اگر از پای در آرند گنه کارانرا
روز باران نتوان بار سفر بست ولیک
پیش طوفان سرشکم چه محل بارانرا
دستگاهیست پر از نافه آهوی تتار
حلقهٔ سنبل مشکین تو عطارانرا
حال خواجو ز سر کوی خرابات بپرس
که نیابی به در صومعه خمارانرا
خواجوی کرمانی
آنجا که راه نیست خدا راه می گشاید
When there is no way God opens a new way.
—————————————
جهان نسبت به هرکس دو نوبت دارد: یک نوبت به نفع شما است. و یک نوبت به ضرر شما
آنگاه که دنیا به شما روی آورد یاغی نشوید. و موقعی که دنیا به شما پشت کرد صبر
پیشه کنید
World is in 2part for you: 1for you and 1is detriment for you.
When it smiles you don’t be forward, and when it turns from you try to be
patient.
—————————————
به افکار خود اهمیت بدهید، این افکار حرفهای شما می شوند. این حرفهای اعمال شما
میشوند. به اعمال خود اهمیت بدهید، این اعمال شخصیت شما میشوند
Overrate to your thoughts, they will be your words, these words will be your
behavior, overrate to your behavior they will be your personality