پیامبر گرامی اسلام (ص) می فرمایند:

کسی که حاجت درمانده ای را به بزرگی رساند،روز رستاخیز خداوند پاهای وی را بر صـــراط استوار می سازد.

                                                                                نهج الفصاحه - حدیث شریفه 21

پدر...

پدر،آن تیشه که برخاک تو زد دست اجل
تیشه ای بود که شد باعث ویرانـی من

یوسفت نام نهادند و به گـرگت دادنـد

مرگ، گرگ توشد، ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک، زندان توگشت، ای مه زندانی من
از نـدانستن مـن، دزد قضـا آگه بود
چو تو را برد، بخندید به نادانـی من
آنکه در زیر زمین، داد سر و سامانـت
کاش میخورد غم بی سر و سامانی من
به سر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم
آه از این خط که نوشتند به پیشانی من
رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی
بی تو در ظلمتم ای دیده نورانی مـن
بی تو اشک و غم حسرت، همه مهمان منند
قدمـی رنجه کن از مهر، به مهمانی من
صـفحه روی ز انـظار، نـهان میدارم
تا نخوانند در این صفحه، پریشانی من
دهر،بسیار چو من سر به گریبـان دیده است
چه تفاوت کندش سر به گریبانی من ؟
عضو جمعیت حق گشتـی و دیگر نخوری
غم تنهایی و مهجوری و حیرانـی من
گل و ریحان کدامین چـمنت بـنمودند؟
که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من
مـن که قدر گـهر پاک تـو میدانستم
ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من
من که آب تو ز سر چشـمه دل میـدادم
آب و رنگت چه شد، ای لاله نعمانی من؟
من یکی مرغ غزل خوان تو بودم، چه فتاد
که دگر گوش ندادی به نوا خوانی من؟
گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم
هی عجب بعد تو با کیست نگهبانی من؟


پروین اعتصامی

به بهانه سالگروز فوت پدرم

شب بودوماه واختر و شمع ومن وخیال

خواب از سرم به نغمه مرغی پریده بود

در گوشه اتاق فرو رفته در سکوت

رویای عمر رفته مرا پیش دیده بود

درعالم خیال به چشم آمدم پدر

کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود

موی سیاه او شده بود اندکی سپید

گویی سپیده از افق شب دمیده بود

یاد آمدم که در دل شبها هزار بار

دست نوازشم به سر و رو کشیده بود

از خود برون شدم به تماشای روی او

کی لذت وصال بدین حد رسیده بود

چون محو شد خیال پدر از نظر مرا

اشکی به روی گونه زردم چکیده بود



شعر : سهراب سپهری