قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند.
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.
در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم.
ازآجیل سفره عید
چند پسته لال مانده است
می بینی؟
"دوستت دارم" تا به تو می رسد
کف دستم پرپر می زند
رنگ از رخسارش می پرد
لاشه می شود بی جان
دل باج می دهد
"دوستت دارم" تا به تو می رسد
بی جلوه و جلال می شود
بی شور و حال می شود
بی پر و بال می شود
"دوستت دارم" واژه ای تکراری ست
که بار احساس مرا حمل نمی کند
واژه ها در ذهنم می رقصند
زیر زبانم می چرخند
و آه...
باز تو در برابرم برهنه می مانی
سبز آبی کبود من!
قد و قواره ی تو
همین نگاه را دارم
بگذار با چشم هام بگویم
نارنجی!
چه قشنگ به دلم می نشینی!
آه کز تاب دل سوخته , جان می سوزد
ز آتش دل چه بگویم که زبان می سوزد
یا رب این رخنه ی دوزخ به رخ ما که گشود؟
که زمین در تب و تاب است و زمان می سوزد
دود برخاست ازین تیر که در سینه نشست
مکن ای دوست که آن دست و کمان می سوزد
مگر این دشت شقایق دل خونین من است
که چنین در غم آن سرو روان می سوزد
آتشی در دلم انداخت و عالم بو برد
خام پنداشت که این عود نهان می سوزد
لذت عشق و وفا بین که سپند دل من
بر سر آتش غم رقص کنان می سوزد
گریه ی ابر بهارش چه مدد خواهد کرد؟
دل سرگشته که چون برگ خزان می سوزد
سایه خاموش کزین جان پر آتش که مراست
آه را گر بدهم راه جهان می سوزد
در بیابانی دور که نروید جز خار
که نتوفد جز باد
که نخیزد جز مرگ
که نجنبد نفسی از نفسی
خفته در خاک کسی زیر یک سنگ کبود
در دل خاک سیاه میدرخشد دو نگاه
که بناکامی ازین محنت گاه
کرده افسانه هستی کوتاه
باز می خندد مهر باز می تابد ماه
باز هم قافله سالار وجود
سوی صحرای عدم پوید راه
با دلی خسته و غمگین همه سال
دوباره دل هوای با تو بودن کرده
نگو این دل دوریه عشقتو باور کرده
دل من خسته از این دست به دعاها بردن
همه ی آرزوهام با رفتن تو مردن
حالا من یه آرزو دارم تو سینه
که دوباره چشم من تو رو ببینه
واسه پیدا کردنت تن به دل صحرا میدم
آخه تو رنگ چشات هیبت دنیا رو دیدم
توی هفتا آسمون تو تک ستاره ی منی
به خدا ناز دو چشماتو به دنیا نمیدم
حالا من یه آرزو دارم تو سینه
که دوباره چشم من تو رو ببینه
وفا نکردی و
کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم
اگر ز خلق
ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم
کی ام، شکوفه
اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم
مرا نصیب غم آمد،
به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم
چو شمع خنده
نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم
بجز وفا و
عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم
نبود از تو
گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم
جوانی ام به
سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم
به روی بخت ز
دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم
وفا نکردی و
کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟