دلتنگی ها ...
دلتنگی ها ...

دلتنگی ها ...

میم مثل مادر …


کاشکی میشد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم

چقدر مث بچگی هام  لالایی هاتو دوست دارم

سادگی ها تو دوست دارم ، خستگی ها تو دوست دارم

چادر نماز زیر لب خدا خدا تو دوست دارم

کاشکی رو تاقچه ی دلت آینه و شمعدون میشدم

تو دشت ابری چشات یه قطره بارون میشدم

کاشکی میشد یه دشت گل برات لالایی بخونم

یه آسمون نرگس و یاس تو باغ دستات بشونم

بخواب که میخوام تو چشات ستاره هامو بشمارم

پیشم بمون که تا ابد دنیا رو با تو دوست دارم

دنیا اگه خوب … اگه بد ، با تو برام دیدنیه

باغ گلای اطلسی ، با تو برام چیدنیه

می شوی


کردی آهنگ سفر اما پشیمان میشوی
چون به یاد آری پریشانم پریشان میشوی
گر به خاطر آوری این اشک جانسوز مرا
آنچه من هستم کنون در عاشقی آن میشوی
گر خزان عمر ما را بنگری با رفتنت
همچو ابر نوبهاران اشکریزان میشوی
بشکند پیمانه ی صبرم ولی در چشم خلق
چون دگر خوبان تو هم بشکسته پیمان میشوی
بینم آنروزی که چون پروانه بهر سوختن
پای تا سر آتش و سر تا به پا جان میشوی

رویا


 خواب دیدیم که رویاست ولی رویا نیست
عمر جز “حسرت دیروز ” و “غم فردا” نیست

هنر عشق فراموشی عمر است ولی
خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست

ای پریشانی آرام! کجایی ای مرگ؟
در پری خانه ما حوصله غوغا نیست

ما پلنگیم! مگو لکه به پیراهن ماست
مشکل از آینه ی توست! خطا از ما نیست

خلق در چشم تو دل سنگ ولی ما دلتنگ
لا الهی” هم اگر آمده بی “الا” نیست

موج شوریده دل آشفته ی ماه است ولی
ماه را طاقت آشفتگی دریا نیست

تعبیر خواب


دوباره نامه ام برگشت خورد!
مثل همیشه
با مهر قرمز اداره پست
«گیرنده شناسایی نشد!!»
اما من باز هم
از خواب هایم
و شعرهای کودکیم
و کودکی شعرهایم
برایت خواهم نوشت
برای تو!
که تعبیر خواب ندیده ام هستی

به هم می ریزد


به نسیمی همه ی راه به هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد؟سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد

عشق، بر شانه ی هم چیدن چندین سنگ است

گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزدآنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

دل به یک لحظه ی کوتاه به هم می ریزد

  آه ، یک روز همین آه تو را می گیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد

چرا...؟


شب بوها ، صدایم میکنند
کوچه های منتظر
برنجهای نرسیده
نی زارهای خسته
کپورهای مردابی
همگی امشب، صدایم میکنند
غوک ها، سرود زندگی میخوانند
ماهیگیر، برای ماهی ها، قصه ی وفا میگوید
زندگی ام به چرخ سرنوشت گیر کرده ومرا با خود میچرخاند
گاهی پیش خدا میبرد مرا، گاهی هم زمینی میشوم
به سادگی دهقانان حسادت میکنم
و درصداقت دخترکهای شمالی، به ازدست رفته های کودکی ام، می اندیشم
دریا هنوز آبیست
شالیزار هنوز سبز است
گاهی وقتها، رنگین کمان را هم میبینم
و هنوز این سوال لعنتی، دست از سرم برنمیدارد، که چرا بعضی آدمها، قبل از مردن میمیرند

روح آواره من ... ...

نیمه شب بود و غمی تازه نفس
ره خوابم زد و ماندم بیدار
ریخت از پرتو لرزنده ی شمع
سایه ی دسته گلی بر دیوار
همه گل بود ولی روح نداشت
سایه ای مضطرب و لرزان بود
چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه
گوئیا مرده ی سرگردان بود
شمع، خاموش شد از تندی باد
اثر از سایه به دیوار نماند
کس نپرسید کجا رفت ، که بود
که دمی چند در اینجا گذراند
این منم خسته درین کلبه تنگ
جسم درمانده ام از روح جداست
من اگر سایه ی خویشم، یا رب
روح آواره ی من کیست، کجاست؟

درست است که...


درست است که تو را ندارم

  ولی لحظه هایی دارم سرشار از تو 

درست است که تو را ندارم

  ولی چشم هایی دارم که به یادت بی اختیار تر می شوند،… 

  خیس لحظه های با تو بودن

  درست است که تو را ندارم

  ولی لبخندهایت که یادم می آید

   شده اند عامل خنده هایی که همه مرا بابتشان

  دیوانه ام می خوانند

بهار

پیشاپیش فرا رسیدن بهار طبیعت و نوروز باستانی رو به همه هم وطنان عزیزم تبریک عرض می کنم.امیدوارم سالی سرشار از سلامتی و خوشی برایتان باشد.





عشق یعنی .....

عشق یعنی با تو خواندن از جنون
عشق یعنی سوختنها از درون
عشق یعنی سوختن تا ساختن
عشق یعنی عقل و دین را باختن
عشق یعنی دل تراشیدن ز گل
عشق یعنی گم شدن در باغ دل
عشق یعنی تو ملامت کن مرا
عشق یعنی می ستایم من تو را
عشق یعنی در پی تو در به در
عشق یعنی یک بیابان درد سر
عشق یعنی با تو آغاز سفر
عشق یعنی قلبی آماج خطر
عشق یعنی تو بران از خود مرا
عشق یعنی باز می خوانم تو را
عشق یعنی بگذری از آبرو
عشق یعنی کلبه های آرزو
عشق یعنی با تو گشتن هم کلام
عشق یعنی انتظار یک سلام
عشق یعنی دستهایی رو به دوست
عشق یعنی مرگ در راهت نکوست
عشق یعنی شاخه ای گل در سبد
عشق یعنی دل سپردن تا ابد
عشق یعنی سروهای سربلند
عشق یعنی خارها هم گل کنند
عشق یعنی تو بسوزانی مرا
عشق یعنی سایه بانم من تو را
عشق یعنی بشکنی قلب مرا
عشق یعنی می پرستم من تو را
عشق یعنی آن نخستین حرفها
عشق یعنی در میان برفها
عشق یعنی یاد آن روز نخست
عشق یعنی هر چه در آن یاد توست
عشق یعنی تک درختی در کویر
عشق یعنی عاشقانی سر به زیر
عشق یعنی بگذری از هفت خان
عشق یعنی آرش و تیر و کمان