ازبوذرجمهرپرسیدند:نعمتی سراغ داری که برآرشک نبرند وبلایی که برصاحبش رحم نکنند ؟
پاسخ داد:آری آن نعمت تواضع است آن بلا هم تکبر است
هنگام مرگ بوذرجمهر به وی گفتند وصیت کن :گفت چه وصیت کنم درحالیکه جاهل بدنیا آمدم وبه اکراه میروم آن خانه که بنده جاهل وارد شودومکروه خارج شود سزاواردل بستن نیست
کریمان راباسخن نر م م یتوان فریفت
هرکه ازچیزی بترسد ازآن میگریزد اماهرکه ازخییدابترسدبه اوپناه میبرد
آموزش احمق عمرهدردادن است
ارسطو
صرف نظرکردن ازحاجت بهترازخواهش نااهلان است
بلیناس
ازحکیمی پرسیدند:نواضع چیست؟گفت:تکبرباتوانگران
وهم اوگوید:سرآمد حکمتهاخوی خوش است
هرکه تمیز نیک وبدندهدملحق به چارپایان است
سقراط
بامردم بدسرشت وشرور رفاقت نکن که بر تومنت می نهند که ازشرشان در امان باشی
پیری ابری است مرض بار
افلاطون
عجب ازکسانی که بزرگی میکنندبااینکه دومرتبه ازمجرای بول عبورکرده اند
عجب ازکسانی که غلامان راباپول میخرندولی آزادگان راباکرم نمی خرند
بقراط
هرکه دنیاخواهدعلم آموزد وهرکه آخرت خواهددرعمل کوشد
ابن سینا
ازآن قوم نباش که آشکاراشیطان رالعن کنندودرپنهان فرمانش راببرند
بقراط
داروی خشم خاموشی است
زنان برمردان (چه بزرگواروچه فرومایه)چیره شوند
سقراط
حکیمی گوید:بدترین زمامداران آنانندکه ازمستمندان دورترندوبدترین مستمندان آنانندکه به زمامداران نزدیکترند
هم نَشینی مردم ناجنس تب روح است
ازدواج یک ماه شادی است ویم عمراندوه وپرداخت مهریه وکوفتگی پشت(زیربار محنت)
بقراط
حکیمی گوید:هرکه تلخی دواراتحمل نکندشیرینی شفارانچشد
ََََََََََبخیل برای ثروت خودنگهبان است وبرای وارثان انباردار
بوذرجمهری
هرکس اخلاقش بداست رزقش تنگ است
هرکس کم راست گوید کم رفیق یابد
لقمان حکیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قران درمان است
دعاحقیقت عبادت است
قرض ذلت است
تدبیرنصف معاش است
دوستی بامردم نصف عقل است
غصه نصف پیری است
نیکوسئوال کردن نصف علم است
کمی عائله ثرون است
سلام قبل ازگفتاراست
شیراخلاق راعوض میکند
برکت باپیران است
ملاک هرکاری(خوبی یابدی)هرکاری سرانجام آن است
ملاک دین پرهیزگاری (اجتناب ازگناهان )است
ترس ازخداسرآمدهرحکمتی است
تقوا سرآمد هرحکمتی است
تقواشریفترین هرعمل است
تاءخیر بدهکارتوانگر ظلم است
گدایی توانگر آتش است
ذکرنعمتهای خداوند شکراست
انتظارفرج (بوسیله صبر)عبادت است
روزه سپرآتش است
مدارا سرآمد حکمتها است
حکمت گمشده حکیمان است
آن چشم ها هنوز رهایم نمی کند
فکری به حال دغدغه هایم نمی کند
آن چشم های آبی دریایت هنوز
از ساحل سوکت رهایم نمی کند
من دفتری پر از غزلم ،از ترانه ام
لب های تو عاشقانه،هجایم نمی کند
آواز گل های غزل ساز تو چرا
از انحنای کوچه صدایم می کند
من زخمی هزار زبان تغسلم
آن دست های گرم دوایم نمی کند
آن خاطرات گمشده در ذهن بادها
یک لحظه بی تو، از تو جدایم نمی کند
آن چشم ها که عامل ویرانی منند
یک قطره گریه نیز برایم نمی کنند
آن چشم ها هنوز رهایم نمی کند
فکری به حال دغدغه هایم نمی کند
آن چشم های آبی دریایت هنوز
یک قطره گریه نیز برایم نمی کنند
بگذر از نی، من حکایت می کنم
وز جدایی ها شکایت می کنم
ناله های نی ، از آن نی زن است
ناله های من ، همه مال من است
شرحه شرحه سینه می خواهی اگر
من خودم دارم، مرو جای دگر
این منم که رشته هایم پنبه شد
جمعه هایم ناگهان یکشنبه شد
چند ساعت، ساعتم افتاد عقب
پاک قاطی شد سحر با نیمه شب
یک شبه انگار بگرفتم مرض
صبح فردایش زبانم شد عوض
آن سلام نازنینم شد «هِلو»
وآنچه گندم کاشتم، رویید جو
پای تا سر شد وجودم «فوت» و«هد»
آب من«واتر» شد و نانم«برد»
به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم
چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم
نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم
اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم
چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم
یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد
اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردم
سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
حرفامو میشنوی ، از لابلای شعر ، این جوری بهتره
اما بدون هنوز ، شبهام بدون اشک ، محال بگذره
بودی کنار من ، اما چه سوتو کور ، من بودم و خودم
با این همه ولی ، از گوشه گیریات ، خسته نمیشدم
تو با خودم که هیچ ، با سایه ی منم ، حرفی نمیزدی
با این همه ولی ، به شب نشینیه ، دلم خوش اومدی
با این همه ولی ، به شب نشینیه ، دلم خوش اومدی
خوش اومدی
از چی برات بگم ، وقتی نگفته هام ، با من عجین شده
حس میکنم دلم ، غمگین ترین دله ، روی زمین شده
روزها که میگذرن ، اما محاله که ، حسم عوض بشه
آخه هر شب یه ذره شعر
روح خرابمو ، سمت تو میکشه
آخه هر شب یه ذره شعر
روح خرابمو ، سمت تو میکشه
سمت تو میکشه
امشب قراره که ، با خاطرات تو
بازم بشینمو ، باز درد و دل کنم
با کاغذای شعر ، صبح و ببینمو
غرق خودم بشم ، با قطره های اشک
رو کاغذای خیس
این بیت آخر اما همیشه شعر پایان قصه نیست
پایان قصه نیست
پایان قصه نیست
پایان قصه نیست
پایان قصه نیست
عالم همه قطره و دریاست حسین ، خوبان همه بنده و مولاست حسین ، ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش ، از بس که کَرَم دارد و آقاست حسین
عالم همه محو گل رخسار حسین است ، ذرات جهان درعجب از کار حسین است . دانی که چرا خانه ی حق گشته سیه پوش ، یعنی که خدای تو عزادار حسین است
آبروی حسین به کهکشان می ارزد ، یک موی حسین بر دو جهان می ارزد ، گفتم که بگو بهشت را قیمت چیست ، گفتا که حسین بیش از آن می ارزد
ای وجودت عشق را معنای حسین عالمی یک قطره تو دریا حسین فرا رسیدن ماه محرم را به تمامی مسلمانان جهان تسلیت می گم
پرسیدم:ازحلال ماه، چراقامتت خم است؟ آهی کشیدوگفت:که ماه محرم است.گفتم: که چیست محرم؟باناله گفت:ماه عزای اشرف اولادآدم است
اردوی محرم به دلم خیمه به پا کرد
دل را حرم و بارگه خون خدا کرد
محرم آمد و ماه عزا شد
مه جانبازی خون خدا شد
جوانمردان عالم را بگویید
دوباره شور عاشوار به پا شد
حسین میا به کوفه ، کوفه وفا ندارد ...
ای به دل بسته ، قدری آهسته
کن مدارا با ، زینب خسته ...
یا حسین مظلوم ...
یه جائیه تو دنیا همه براش می میرن
تموم حاجتا رو همه از می گیرن
بین دو نهر آبه ، یه سرزمین خشکه
شمیم باغ و لاله اش خوشبو ز عط مُشکه
شبای جمعه زهرا زائر این زمینه
سینه زن حسینه ، یل ام البنینه ...
دوست دارم هر چی دارم بدم به راه تو حسین
تا که سینه خیز بیام میون بین الحرمین
السلام ای وادی کرببلا
السلام ای سرزمین پر بلا
السلام ای جلوه گاه ذوالمنن
السلام ای کشته های بی کفن
نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز
دانشآموزان عالم را همه دانا کند
ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین
بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند
قیامت بــــــــی حسین غوغا ندارد
شفاعت بــــــی حسین معنا ندارد
حسینی باش که در محشر نگویند
چــــــــرا پرونده ات امـــــــضاء ندارد
ماه خون ماه اشک ماه ماتم شد ، بر دل فاطمه داغ عالم شد . فرا رسیدن ماه محرم را به عزادارن حسینی تسلیت عرض میکنم
نمیدانم چرا ، اما برایت سخت دلتنگم ،
در این مسلک که صورت های بی احساس بسوی قلب های ساده میتازند ،
من اینجا در صف مرگ شقایق ها برای رنگ چشمان تو دلتنگم