وسعت درد فقط سهم من است ،
باز هم قسمت غم ها شده ام ،
دگر آیینه ز من با خبر است ،
که اسیر شب یلدا شده ام ،
من که بی تاب شقایق بودم ،
همدم سردی یخ ها شده ام ،
کاش چشمان مرا خاک کنید ،
تا نبینم که چه تنها شده ام
به تو سپرده بودمش ، با هزار و یک امید ....
وحالا برای هزار و یکمین بار
دلم را می برم تا شکستگی اش را گچ بگیرند !!!
یک روز فکر میکردم اگر او را با غریبه ای ببینم شهر را به آتش میکشم
اما امروز برای دیدنش
حاضر نیستم حتی کبریتی روشن کنم
مطمئن باش ، برو ...
ضربه ات کاری بود ، دل من سخت شکست ...
و چه زشت به من و سادگیم خندیدی
به من و عشقی پاک ، که پر از یاد تو بود ...
و به این قلب یتیم
که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود ...
تو برو تا راحت تر
تکه های دل خود را آرام سر هم بند زنم
وقتی که می رفتی، بهار بود
تابستان که نیامدی، پاییز شد
پاییز که برنگشتی، پاییز ماند
زمستان که نیایی ،پاییزمی ماند
تو را به دل پاییزی ات
فصلها رابه هم نریز
من و تو خیلی کارها به دنیا بدهکاریم…
مثل… یک عکس دو نفره
چرخ زدن بی دلیل در خیابان
نوشیدن یک فنجان قهوه تلخ اما گرم در یک روز سرد زمستانی
ببین من و تو هنوز خیلی کار داریم…
من و تو حتی خاطره آشناییمان را هم به دنیا بدهکاریم…
دوست داشتن با داشتن دوست فرق میکند
دوست داشتن امریست لحظه ای
داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن است