آن شب جانفرسا من بیتو نیاسودم وه که شدم پیر از غم آن شب و فرسودم
بودم همه شب دیده به ره تا به سحرگاه ناگه چو پری خنده زنان آمدی از راه
پیش گلها ، شاد و شیدا ، میخرامید آن قامت موزونتفتنة دوران دیدة تو ، از دل و جان ، من شده مفتونت
درآن عشق و جنون ، مفتون تو بودم اکنون از دل من ، بشنو تو سرودم