دلتنگی ها ...
دلتنگی ها ...

دلتنگی ها ...

رفتیم

رفتیم و کس نگفت ز یاران که یار کو؟

آن رفته ی شکسته دل بی قرار کو؟


چون روزگار غم که رود رفته ایم و یار


حق بود اگر نگفت که آن روزگار کو؟


چون می روم به بستر خود می کشد خروش


هر ذرّه ی تنم به نیازی که یار کو؟


آرید خنجری که مرا سینه خسته شد


از بس که دل تپید که راه فرار کو؟


آن شعله ی نگاه پر از آرزو چه شد؟


وان بوسه های گرم فزون از شمار کو؟


آن سینه یی که جای سرم بود از چه نیست؟


آن دست شوق و آن نَفَس پُر شرار کو،


رو کرد نوبهار و به هر جا گلی شکفت


در من دلی که بشکفد از نوبهار کو؟


گفتی که اختیار کنم ترک یاد او


خوش گفته ای ولیک بگو اختیار کو؟
نظرات 2 + ارسال نظر
صورتی سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:19 ق.ظ

به بال و پرت نگو که ماندن ننگ است
فریاد نزن که آسمان خوشرنگ است
برگرد پرنده دل به پروانه نبند!
اینجا دل یک قفس برایت تنگ است!!

سلام

ممنونم که بازم بهم سرزدی و برام نظر گذاشتی.
امیدوارم سربلند وموفق باشی...

مینو دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:24 ب.ظ http://suncity2000.blogsky.com

زیـــباااااااا

سلام
ممنون که بهم سرزدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد