رفتیم و کس نگفت ز یاران که یار کو؟
آن رفته ی شکسته دل بی قرار کو؟
چون روزگار غم که رود رفته ایم و یار
حق بود اگر نگفت که آن روزگار کو؟
چون می روم به بستر خود می کشد خروش
هر ذرّه ی تنم به نیازی که یار کو؟
آرید خنجری که مرا سینه خسته شد
از بس که دل تپید که راه فرار کو؟
آن شعله ی نگاه پر از آرزو چه شد؟
وان بوسه های گرم فزون از شمار کو؟
آن سینه یی که جای سرم بود از چه نیست؟
رو کرد نوبهار و به هر جا گلی شکفت
گفتی که اختیار کنم ترک یاد او
به بال و پرت نگو که ماندن ننگ است
فریاد نزن که آسمان خوشرنگ است
برگرد پرنده دل به پروانه نبند!
اینجا دل یک قفس برایت تنگ است!!
سلام
ممنونم که بازم بهم سرزدی و برام نظر گذاشتی.
امیدوارم سربلند وموفق باشی...
زیـــباااااااا
سلام
ممنون که بهم سرزدی