در
دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است. او
گفت:غصه هایت را درون جعبه سیاه بگذار و شادی هایت
را درون جعبه طلایی.به حرف خدا گوش کردم.شادی ها و
غصه هایم را درون جعبه ها گذاشتم. جعبه طلایی روز به
روز سنگین تر می شد و جعبه سیاه روز به روز سبک
تر.
از روی کنجکاوی جعبه سیاه را باز کردم تا
علت را دریابم.دیدم که ته جعبه سوراخ است و غصه هایم
از آن بیرون می ریزد.سوراخ جعبه را به خدا نشان دادم
و گفتم:در شگفتم که غصه های من کجا هستند؟ خدا با
لبخندی دلنشین گفت:ای بنده من!همه آنها نزد من٬
اینجا هستند.
پرسیدم پروردگارا!چرا این جعبه
ها را به من دادی؟چرا ته جعبه سیاه سوراخ بود
؟گفت:ای بنده من!جعبه طلایی را به تو دادم تا نعمت
های خود را بشماری و جعبه سیاه را برای اینکه غم
هایت را دور بریزی...