درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیدهام که مپرس
سلام ممنون که به وب سر زدی...

مطالبت مثل همیشه عالی هستن ...
معذرت که نمیتونم سر بزنم!
سلام فاطمه
خیلی خیلی خوشحالم کردی که بهم سرزدی.
مثل همیشه امید بخش هستی.ممنون از اظهار لطفت
موفق باشی