برام هیچ حسی شبیه تو نیست
کنار تو درگیر آرامشم
همین از تمام جهان کافیه
همین که کنارت نفس میکشم...
کالین ویلسون که امروز نویسنده ی مشهوری است،وسوسه خودکشی راکه در شانزده سالگی به او دست داده بود،چنین توصیف میکند:
وارد آزمایشگاه شیمی مدرسه شدم و شیشه ی زهر را برداشتم....
زهر را در لیوان پیش رویم خالی کردم،غرق تماشایش شدم،رنگش را نگاه کردم و مزه ی احتمالی اش را در ذهن ام تصور کردم.سپس اسید را به بینی ام نزدیک کردم، و بویش به مشامم خورد، در این لحظه، ناگهان جرقه ای از اینده در ذهنم درخشید..... و توانستم سوزش ان را در گلویم احساس کنم و سوراخ ایجاد شده در درئن معده ام را ببینم. احساس اسیب ان زهر ان چنان حقیقی بود که گویی به راستی ان را نوشیده بودم.سپس مطمئن شدم که هنوز این کار را نکرده ام.
در طول چند لحظه ای که ان لیوان را در دست گرفته بودمو امکان مرگ را مزه مزه میکردم،با خودم فکر کردم:اگر شجاعت کشتن خودم را دارم، پس شجاعت ادامه دادن زندگی ام را هم دارم.
کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .
همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد . پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد .
وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ... .
- به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، ...
پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .
- فرقی نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه !
ز مردم دل بکن یاد خدا کن…. خدا را وقت تنهایی صدا کن…. در آن حالت که اشکت
میچکد گرم….. غنیمت دان و ما را هم دعا کن
Abandonment of people and remind the God, call God when you are alone, when your
tears falls…value the time and pray us too.
—————————————
خدایا!
ذهنم پریشان است،
قلبم بی قرار است،
افکارم شوریده اند و
درمانده ام.
پس رشته زندگی ام را
به دست های امن تو می سپارم
آن گاه توفان می خوابد
و آرامش تو، حکمفرما می شود.
O God!
My mind is disconsolate
My thoughts are berserk
I’m forlorn
So I give my life control
To your safe hands
Then stream goes
من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو دراین لحظه پر دلهره ست...
این بار
مینویسمت…
” تو ” را میان اصطحکاک مداد و کاغذ
گیر خواهم انداخت
شاید اینگونه بشود تو را
” تجربه ” کرد !!!
امشب بر شانه های دلم
کوله باری سنگینی می کند
کوله باری پُرِاز دلتنگی
دلم می شکند زیر بار این همه دلتنگی
روحم ولی در پی دلتنگی دیگر
در مدرسه از نشاطم کم کردند. از فرصت ارتباطم کم کردند
هر وقت به هم عشق تعارف کردیم. از نمره انظباطمان کم کردند
In school they decrease my happiness, decrease my chance of relations.
When we gave love to each other, they decrease our discipline mark.
—————————————
همیشه ماندن دلیل بر عاشق بودن نیست…خیلی ها میروند تا ثابت کنند که تا ابد
عاشقند.
Staying isn’t reason of love always, so many go to show they are lover for ever.
—————————————
برای انسانهای بزرگ بن بست وجود ندارد. چون بر این باورند که : یا راهی خواهم
یافت… یا راهی خواهم ساخت
There is no stalemate for big mans, because they believe that: I will find a
way, if I can’t I will make a way.
دوش مرا عشق تو ز جامه برانگیخت
بی عدد از دیدگانم اشگ فرو ریخت
دست یکی کرد با صبوری و خوابم
آن ز دل از دو دیده یکسر بگریخت
باد جدا کرد زلفکان تو از هم
مشک سیه با گل سپید برآمیخت
مشک همی بیخت زلف تو همه شب دوش
اشگ همی بیختم چو مشک همی بیخت
بس بود این باد سرد باده نخواهم
کش دل مسکین به دام ذره در آویخت
اشتباه
تداعی عبور لحظه هاست
وقتی که چشمانت
به آینه های خیس می نگرند!!