تو از دردی که افتادست بر جانم چه می دانی؟دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانیتمام سعی تو کتمان عشقت بود در حالیکه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانیفقط یک لحظه آری با نگاهی اتفاق افتادچرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟