این که مدام به سینه ات می کوبد قلب نیست.
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.ماهی کوچکی که طعم تنگ ازارش می دهدوبوی دریا هوایی اش کرده است.
قلب هاهمه نهنگاننددراشتیاق اقیانوس.اماکیست که باور کنددرسینه اش نهنگی می تپد.
ادم ها ماهی ها رادرتنگ دوست دارندوقلب هارادرسینه.
اما ماهی وقتی دردریاشناورشدماهی است.
وقلب وقتی در خدا غوطه خورد قلب است.
هیچکس نمی تواند نهنگی رادرتنگی نگه داردتوچطور می خواهی قلبت رادرسینه نگه داری؟
وچه دردناک است وقتی نهنگی مچاله می شودودریامختصرمی شود.
ووقتی قلب خلاصه می شودوادم قانع.
این ماهی کوچک امابزرگ خواهدشدواین تنگ.تنگ خواهدشدواین اب ته خواهدکشید.
دریاواقیانوس به کنارنامنتهاوبینهایت پیشکش.
کاش لااقل اب این تنگ راگاهی عوض می کردی.
این اب مانده است وبوگرفته است وتو می دانی اب هم که بماند می گندد.
اب هم که بماند لجن می بنددوحیف ازاین ماهی که در گل ولای بلولد وحیف ازاین قلب که در غلط بغلتد!!!