روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او و مُهرش عبور کرد.
مرد نمازش را قطع کرد و داد زد هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی.مجنون به خود آمد و گفت: من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم، تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه دیدی که من بین تو و خدایت فاصله انداختم؟
خیلی قشنگ بود
واسه همون همینجا نظر میذارم !مطلباتون عالی بودن مخصوصا عشق واقعی و فزشته بیکار!
ببخشین امروز حالم خوش نیست
ممنون
خیلی قشنگ بود.