دلتنگی ها ...
دلتنگی ها ...

دلتنگی ها ...

اسیر

کسی در انتظار او نبود
دلی برای او نمی تپید
نگاه هیچ کس به خودش ولی به روی او نمی نشست
هراس خورده بود و مات
درون حلقه نگاههای ناشناس بی پناه
هوای سرد سوز می خلید
و پاره های جامه اش به جان او
و دشنه ای نهفته می برید
تکه تکه از توان او
هنوز نارسیده کال بود
جوانکی هنوز خردسال بود
به او نگاه می کنم
به من نگاه می کند
و هر دو آه می کشیم
چه دشمنی میان ما است؟
عدوی راستین ما
همان یگانه غول سود و زر در کمین توده هاست
اسیر بی نوا برادری غریب مانده و گم است
رها و بسته هر چه هست
یکی ز خیل بی شمار مردم است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد