اگر مانده بودی ترا تا به عرش خدا می رساندم
اگر مانده بودی ترا تا دل قصه ها می کشاندم
اگر با تو بودم به شبهای غربت که تنها نبودم
اگر مانده بودی زتو می نوشتم ترا می سرودم
مانده بودی اگر نازنینم، زندگی رنگ و بوی دگر داشت
این شب وسرد وغمگین غربت ، با وجود تو رنگ سحر داشت
با تو این مرغک پر شکسته ، مانده بودی اگر بال و پر داشت
با تو بیمی نبودش زطوفان ، مانده بودی اگر همسفر داشت
هستی ام را به آتش کشیدی، سوختم من ندیدی ندیدی
مرگ دل آرزویت اگر بود ، مانده بودی اگر می شنیدی
با تو دریا پر از دیدنی بود، شب ستاره گلی چیدنی بود
خاک تن شسته در موج باران ، در کنار تو بوسیدنی بود
بعد تو خشم دریا و ساحل ، بعد تو پای من مانده در گل
مانده بودی اگر موج دریا ، تا ابد هم پر از دیدنی بود
با تو وعشق تو زنده بودم ، بعد تو من خودم هم نبودم
بهترین شعر هستی رو با تو ، مانده بودی اگر می سرودم
مانده بودی اگر می سرودم
آره اگه مانده بووووود
اگه بوووووووووووود چی مییییشد
بهم سر میزنی؟
سلام
شعر زیبایی بود.
اما پر از اندوه و ناامیدی.
عشق که با خود شور و محبت و سرور دارد نه ناامیدی و اندوه...
موفق باشید