سالها پیش در اسکاتلند خانواده «کلارک» تنها یک رؤیا در سر می پروراند و آن هم سفر به آمریکا و گشت و گذار و سیاحت آن سرزمین بود. کلارک به سختی کار میکرد و همسرش صرفهجویی، تا بتوانند هزینه این مسافرت رؤیایی را فراهم کنند. البته چند سالی طول کشید تا توانستند به اندازه کافی پول پسانداز کنند و پاسپورتهای خود را بگیرند و خانواده که مرکب از زن و شوهر و هشت بچه بودند عازم سفر شوند و در یک کشتی مجلل تفریحی بلیتهای خود را رزرو کنند.
ناگهان اتفاقی غیر منتظره رویاهای چندین سالهاشان را بر باد داد. پسرکوچک کلارک را سگی گاز گرفت و پزشکی که او را معالجه کرد تشخیص بیماری هاری داد و بلافاصله مراتب را به مقامات بهداشتی گزارش کرد. خانواده کلارک در قرنطینه محبوس شد و مقرر گردید دو هفته تمام این محدودیت اعمال شود.
کلارک که مغموم و اندوهگین گشته بود روزها به ساحل میرفت و شاهد جدا شدن کشتیها از اسکله بندرها میشد و با حسرت دور شدن آنها را تماشا می کرد و به سرنوشت سگی خود لعنت میفرستاد.
پنج روز از این ماجرا نگذشته بود که ناگهان خبر تأسفباوی در اسکاتلند پیچید: کشتی تایتانیک که قرار بود کلارک و عائلهاش با آن به آمریکا بروند در آبهای اقیانوس غرف شده بود. ناو غول پیکری که در آن عهد و زمانه آن را «غرق ناشدنی» توصیف کرده بودند. تایتانیک با خود صدها مسافر نگونبخت را به اعماق دریا کشانده بود. خانواده کلارک نیز که قرار بود با این سفینه مجهز که آن را « شهرک شناور» مینامیدند به سفر بروند در اثر یک حادثه غیرمترقبه جا مانده و در نتیجه از مرگی سهمگین نجات یافته بودند. وقتی که آقای کلارک این خبر را شنید دست به دعا برداشت و شکر خدای را بجا آورد.
واقعا تو هر کاری یه حکمتی هست و باید خدارو شکر کرد.