پدرم همیشه میگفت :
قلبت که بی نظم زد ،
بدون که عاشقی ...
اشکت که بی اختیار سرازیر شد ،
بدون که دلتنگی ...
شبت که بی خواب گذشت ،
بدون که نگرانی ...
روزت که بی شوق آغاز شد ،
بدون که ناامیدی ...
سینت که بی جا آه کشید ،
بدون که پُرحسرتی ...
دلت که بی دلیل گرفت ،
بدون که تنهائــــــی ...
امروز تو نیستی پدر امّا ...
اما من به همهٔ اون حرفات رسیدم !
ایکاش قبلِ رفتنت ،
چارهٔ این وقتایی که برام پیش بینی کردی
رو هم میگفتــــــی ... !
علی
جمعه 5 دیماه سال 1393 ساعت 06:56 ب.ظ