فرصت ها همیشه آروم در می زنند شاید فرصت دوست داشتن همون یک دقیقه طولانی یلدا باشه که اجازه داد به یاد هم باشیم
جاودان باد سایه دوستانی که شادی را علتند نه شریک...
غم را شریکند نه دلیل...
شادی و تندرستی تان به بلندای یلدا...
یلدایتان مبارک
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیدهام که مپرس
یکی از پادشاهان عمرش به سر آمد و دار فانی را بدرود گفت و به سوی عالم باقی شتافت چون وارث و جانشینی نداشت وصیت کرد.بامداد نخستین روز پس از مرگش اولین کسی که از دروازه ی شهر در آید تاج شاهی را بر سر وی نهند و کلیه ی اختیارات مملکت را به او واگذار کنند.
اتفاقا فردای آن روز؛اولین فردی که وارد شهر شد گدائی بود که در همه ی عمر مقداری پول اندوخته و لباسی کهنه و پاره که وصله بر وصله بود به تن داشت.
ارکان دولت و بزرگان وصیت شاه را به جای آوردند و کلیه خزائن و گنجینه ها به او تقدیم داشتند و او را از خاک مذلت بر داشتند و به تخت عزت و قدرت نشاندند.پس از مدتی که درویش به مملکتداری مشغول بود.به تدریج بعضی از امرای دولت سر از اطاعت و فرمانبرداری وی پیچیدند و پادشاهان ممالک همسایه نیز از هر طرف به کشور او تاختند.درویش به مقاومت برخاست و چون دشمنان تعدادشان زیادتر و قوی تر بود به ناچار شکست خورد و بعضی از نواحی و برخی از شهرها از دست وی بدر رفت. درویش از این جهت خسته خاطر و آرزده دل گشت.
در این هنگام یکی از دوستان سابقش که در حال درویشی رفیق سیر و سفر او بود به آن شهر وارد شد و یار جانی و برادر ایمانی خود را در چنان مقام و مرتبه دید به نزدش شتافت و پس از ادای احترام و تبریک و درود و سلام گفت ای رفیق شفیق شکر خدای را که گلت از خار برآمد و خار از پایت بدر آمد.بخت بلندت یاوری کرد و اقبال و سعادت رهبری؛تا بدین پایه رسیدی!
درویش پادشاه شده گفت:ای یار عزیز در عوض تبریک؛تسلیت گوی آن دم که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی!
رنج خاطر و غم و غصه ام امروز در این مقام و مرتبه صدها برابر آن زمان و دورانی است که به اتفاق به گدائی مشغول بودیم و روزگار می گذراندیم!
روزی یکی از خانه های دهکده آتش گرفته بود. زن جوانی همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند. بزرگ ده و بقیه اهالی برای کمک و خاموش کردن آتش به سوی خانه شتافتند. وقتی به کلبه در حال سوختن رسیدند و جمعیت برای خاموش کردن آتش به جستجوی آب و خاک برخاستند بزرگ ده متوجه جوانی شد که بی تفاوت مقابل کلبه نشسته است و با لبخند به شعله های آتش نگاه می کند. شیوانا با تعجب به سمت جوان رفت و از او پرسید:" چرا بیکار نشسته ای و به کمک ساکنین کلبه نرفته ای!؟"
جوان لبخندی زد و گفت:" من اولین خواستگار این زنی هستم که در آتش گیر افتاده است. او و خانواده اش مرا به خاطر اینکه فقیر بودم نپذیرفتند و عشق پاک و صادقم را قبول نکردند. در تمام این سالها آرزو می کردم که کائنات تقاص آتش دلم را از این خانواده و از این زن بگیرد. و اکنون آن زمان فرا رسیده است."
بزرگ پوزخندی زد و گفت:" عشق تو عشق پاک و صادق نبوده است. عشق پاک همیشه پاک می ماند! حتی اگر معشوق چهره عاشق را به لجن بمالد و هزاران بی مهری در حق او روا سازد.
عشق واقعی یعنی همین تلاشی که شاگردان مدرسه من برای خاموش کردن آتش منزل یک غریبه به خرج می دهند. آنها ساکنین منزل را نمی شناسند اما با وجود این در اثبات و پایمردی عشق نسبت به تو فرسنگها جلوترند. برخیز و یا به آنها کمک کن و یا دست از این ادعای عشق دروغین ات بردار و از این منطقه دور شو!"
اشک بر چشمان جوان سرازیر شد. از جا برخاست. لباس های خود را خیس کرد و شجاعانه خود را به داخل کلبه سوزان انداخت. بدنبال او بقیه شاگردان بزرگ ده نیز جرات یافتند و خود را خیس کردند و به داخل آتش پریدند و ساکنین کلبه را نجات دادند. در جریان نجات بخشی از بازوی دست راست جوان سوخت و آسیب دید. اما هیچکس از بین نرفت.
روز بعد جوان به درب مدرسه آمد و از بزرگ خواست تا او را به شاگردی بپذیرد و به او بصیرت و معرفت درس دهد. بزرگ ده نگاهی به دست آسیب دیده جوان انداخت و تبسمی کرد و خطاب به بقیه شاگردان گفت:" نام این شاگرد جدید "معنای دوم عشق" است. حرمت او را حفظ کنید که از این به بعد برکت این مدرسه اوست.
امروز را برای بیان عشق به عزیزانت غنیمت بشمار ،
شاید فردا احساسی باشد،
اما … عزیزی نباشد!
حضرت علی علیه السلام:
أَکْرِمْ عَشـیرَتَکَ فَاِنـَّهُمْ جـَناحُکَِ؛
/span>>/>>/>>/>
خویشاوندان خود را گرامى بدار، چرا که آنان بال و پرِ تو هستند.
غررالحکم: ج2، ص229
غذاهای مفید برای استخوانها غذاهایی هستند که سرشار از مواد کلسیم و فسفردار باشند.
وی اظهار کرد: مصرف غذاهای سرشار از کلسیم و فسفر بهترین خوراکی برای محافظت از استخوانهاست و از طرفی نرمش و ورزش روزانه نیز موجب قویتر شدن و استحکام استخوانها میشود.
ابوالحبیب بیان کرد: مصرف چای، انواع ترشیها بدون استفاده از مصلح، مصرف بیش از حد سرکه و ماست، مصرف چای و پنیر در وعده صبحانه بدون گردو و استفاده نکردن از نور مستقیم خورشید برای استخوانها مضر است.
وی اضافه کرد: خوردن غذاهایی که برای استخوان ضرر دارد، موجب میشود که غدد درونریز وظیفه خود را به خوبی انجام ندهند زیرا 4 غده پاراتیروئید که پشت غده تیروئید در گردن قرار دارند، اگر کار خود را به خوبی انجام ندهند، اسکلت و استخوانبندی بدن دچار اشکال شده و موجب بروز بیماریهای استخوانی میشود
کارآیی و اعتماد به نفس ، در کودکانی به بهترین وجه رشد می کند که در خانواده های گرم و نوازشگر پرورش می یابد ، خانواده هایی که در آنها رفتارمسئولانه را پاداش می دهند و همراه با آن ، فعالیت های مستقل و تصمیم گیری را تشویق می کنند .
ادامه مطلب ...